۱۳۸۸/۱۰/۲

خوشا به حال آنکه عاقبت به خیر شد و رفت

۱۳۸۸/۱۰/۱

...

وقتی مثل یه سگ تو یه نصف شب زمستون تنهایی
آخ که چه لذتی داره این سوختن عاشقی

خدا كند كه فقط اين عشق از سرم برود
خدا كند كه فقط زود آن زمان برسد

۱۳۸۸/۹/۳۰

وقتی تصمیم میگیری

وقتی تصمیم میگیری تو اوج خط خطی بودن زندگیت ، مثل ققنوس دوباره از تلی از آتش زنده بشی و این کاملاً تخصص من بوده از بچگی تا کنون. گاهی ققنوس زنده شده خسته بوده ولی به هر حال بازهم نفس میکشیده و گاهی هم تو زندگی دوباره، چنان زیبا میشده که که افسوسی برای زندگی قبلیش نمیخورده.
معلوم نیست اینبار از کدوم نوعه ولی به هر حال آتشی افتاد و اسطوره ای سوخت و جایش دوباره صور اساطیری آهنگی نواخت.
این بار شاید سخت باشه تصمیمات زندگی جدیدم ولی در عوض یکسره میکنه این سردرگمی عمیق رو . تا خدا چه خواهد و چه رقم زده باشد این زندگی دوباره را.

از سر میرداماد تا دو راهی قلهک

تو زندگی آدم یه جاهایی همیشه میمونه واسه آدم که میشه یه خاطره ناز. واسه من ، تو خیابون شریعتی از سر میرداماد تا دوراهی قلهک حکم همون جای پرخاطره رو همیشه واسم داشته. یادم میاد خونه خاله بزرگم که معمولاً همه دختر خاله پسرخاله ها اونجا چتر میشدیم قدیما اونجا بود. پنجشنبه ظهر ها که از مدرسه تعطیل میشدم با سرویس تا سر میرداماد میومدم و بقیه راه رو شاد و شنگول تو گرمای آفتاب میومدم تا دوراهی قلهک و خونه خاله و هزار تا بازی با بچه های دیگه. آخ که چه روزگاری بود....

و اثرات آن شروع شد...

خدا رحم کند. اثرات اعصاب خط خطی من شروع شد.
روز اول :
1- دعوا با دختر مدیرعامل آن هم بصورت خفن
2- ایجاد موجی قوی جهت اخراج مسبب دعوا
3- تهدید جدی به استعفا
4- کوبیدن ماشین به ستون پارکینگ
5- ریخته شدن فنجان قهوه بر روی فرش سفید
6- به هم زدن یک دوستی ایکه هنوز شروع هم نشده بود

اگر روز اول اینگونه بود ، خدایا رحم کن به روزهای آینده

۱۳۸۸/۹/۲۹

این چند روز

خستگی مفرط ، لذت ش.ه.و.ت ، گنگی زیاد ، کارهای تلمبار شده ، آرامش قبل از طوفان و حسرتی وحشتناک و عمیق
فعلاً زندگی ما اینگونه پیش میرود
-------------------------------------------------------
ماشین پراید ، جا سویچی ، ادوکلنی که اوایل فکر میکردم از دستفروش خریداری شده ولی بعداً عاشقش شدم ، نایب و خرید شلوار ، تعویض قاب عکس ، حس برتری جویی در عجیب ترین لحظه ، هایپر استار ، خوردن چایی اونم تو فلاسک تو پارک نیاوران ، اسم عروسک دوران بچگی که متین نام داشت ، اولین دیدار تو یه کافه شاپ نزدیک سینما عصر جدید ، دعواهای الکی، یه کافه شاپ تو انقلاب و .... اینا تنها خاطرات زیبایی از یک عشق دیر فهمیده شده است.
خوش باش که خوش بینمت محبوبم.

۱۳۸۸/۹/۲۸

وقتی از دست میدی...

گاهی یه حسی رو تو زندگی با تمام وجود لمس میکنی که واست خیلی تازگی داره. بهش عشق نمیگن. بیشتر مثل سقوط آزاده. دختری بود که واقعاً دوستت داشت و به خاطر یک خانواده مزخرف از خودراضی که داری نمیتونی بهش برسی. میدونی که دوستت داشته ، میدونی که بین این همه شک ، به عشق اون اطمینان داشتی و حالا اون رفت برای همیشه. قرعه اش به نام کسی دیگر افتاد و حالا میفهمی که این مدت تو هم عاشقش بودی و خودت هم نمیدونستی. افسوس که همیشه وقتی چیزی رو از دست میدیم میفهمیم چه چیزی رو از دست دادیم.بالاخره انگار خیاط هم در کوزه افتاد.
روزهای مزخرفی را در پیش دارم. دعا کنید...

از این جا دوباره شروع میکنیم

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش
----------------------------