۱۳۸۸/۱۰/۲۱

ما دوباره خودمون رو انداختیم تو بلاگفا
http://shapalootco.blogfa.com

گویا شتر معروف بر روی ما هم نشست

بعـــــــــــــــــله . ما هم انگار در حال عاشق شدن هستیم.
---------------------------------------------------------------------
چرچيل روزی سوار تاکسی شده بود و به دفتر بی بی سی برای مصاحبه می‌رفت. هنگامی که به آن جا رسيد به راننده گفت "آقا لطفاً نيم ساعت صبر کنيد تا من برگردم." راننده گفت: "نه آقا! من می خواهم سريعاً به خانه بروم تا سخنرانی چرچيل را از راديو گوش دهم" چرچيل از علاقه‌ی اين فرد به خودش خوشحال و ذوق‌زده شد و يک اسکناس ده پوندی به او داد. راننده با ديدن اسکناس گفت: "گور بابای چرچيل! اگر بخواهيد، تا فردا هم اين‌جا منتظر می‌مانم!"

۱۳۸۸/۱۰/۱۷

تبلیغات شپلوتکویی

در مقاله بعدی ، جریان خواستگاری را کامل و ریز به ریز تعریف خواهم کرد

انگار اتفاقاتی در پی وقوع است

برای بار اول بعد از این همه خواستگاری ، عجیب و بدجور دلمان تنگ شده است برای صحبت با این خانمی که جدیداً به خواستگاریش رفته ام.
دلتونم بسوزه چون امروز که روز پنجشنبه هست میخوام برای دومین بار برم باهاش حرف بزنم.

۱۳۸۸/۱۰/۱۴

امشب ، شب خواستگاری می باشد. خدا رحم بنماید که انتخاب درستی باشد
جالب تر از همه اینست که بعد از اینهمه خواستگاری رفتن بازهم کمی دلهره وجود دارد بصورت خفن

۱۳۸۸/۱۰/۱۱

تصمیم بزرگ

تصمیم فرمودیم زن بستونیم
فعلاً این هفته چند تا خواستگاری با هم داریم .
عین سگ هم میترسیم که نکنه در حال به فاک دادن آزادیمان هستیم
ولی از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون که انگار بدون این موجودات متفاوت از کمر به پایین و ایضاً متفاوت در نواحی سینه نمیشه زندگی کرد با آرامش که به هر حال باید جوابی هم به قسمتهای خاصی از اندامم بدهم که بنده خدا خیلی بی صبری میکنه و البته از همه مهمتر هوس راه رفتن دو نفره از نوع LoveStatus توی پارک تو فصل پاییز در حالیکه کف پیاده رو پر از برگهای نارنجی سرنگون شده از درخت هستند بدجوری آدم رو هوس میندازه واسه درگیر شدن تو یه ماجرای عاشقانه البته حلال از نوع ازدواج دائم که بابتش باید خیلی از آزادی های فعلیت رو به فراموشی بسپاری. تا خدا چه خواهد...

۱۳۸۸/۱۰/۲

خوشا به حال آنکه عاقبت به خیر شد و رفت